o*o*o*o*o*o*o*o
شال دور گردنم را تا روی چونه ام بالا کشیدم و دستکش های چرمم رو به دست کردم
پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم و در عین حال سعی کردم برای بند کیف سنگینی که همراهم بود، یه جای ثابت روی شونه ی راستم پیدا کنم
صدای سلانه سلانه ی قدم هایی که بر می داشت، از پشت سرم می اومد
هوای راه پله خفه و فضا نیمه تاریک بود
یه نگاه به ساعتم انداختم، هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح رو نشون میداد و این نیمه تاریک بودن به چراغ سوخته ی راه پله و هوای ابری و خاکستری بیرون بی ربط نبود
به لحظه وایسا باهات کار دارم....آیلین....آیلین باتوام
صداش عجیب اعصابمو خط خطی میکرد
داشتم تقریبا به طرف در خروجی پرواز میکردم که حس رها شدن و آزادی رو با همه ی وجودم احساس کنم و اونوقت اون داشت با آیلین گفتن هاش گند میزد به هر چی حس رها شدنه
o*o*o*o*o*o*o*o
آخرین برف زمستان
فاطمه ایمانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ته تغاری بهار
خرداد دوست داشتنی
دیدی چه راحت وساده رسیدی
چقدرشبیه هم هستیم من وتو
شعله عشقمان گرم و تب دار
همین گرمی دوست داشتن
باعث تنهای ماست
نه شکوفه هایِ دلبرانه داریم
نه نوبرانه هایِ آب دار
نه هوای ابریُ بدون چترقدم زدن زیرباران
هیچ کدام را نداریم
فقط دوست داشتن بلدیم
ساده وبی ریا
گرم و تب دار